خدا نکند کسی در تبریز هنرمند باشد / عاقبت کسی که گیر صداو سیما بیفتد/ بیانصافها «روحیه» را از من گرفتند!
شهریارنیوز: «یعقوب خبیر(خیری)» هنرمند خاطرهساز کودکان آذری، روز جمعه آخرین نقش زندگی را روی صحنه بُرد. اما این بار نه با آن خندههای ریز و نخودی، نه با آن چهرهای که سرشار از شیطنتهای معصومانه کودکی بود، وَ نه با بداهههای نغز و پرمحتوا.
نخستین بار، تابستان سال ۸۹ بود که به امید یک گفتگوی صمیمی و مفصل، با «یعقوب خبیر(خیری)» تماس گرفتم. آن روز، سماجت خبرنگاری من در مقابل پرهیز صادقانه خبیر، شگرد حقیری بود و ره به جایی نبرد.
گفت «تا بزرگانی مثل استاد قبهزرین هستند، به خودم اجازه گفتگو نمیدهم. به خصوص الان که ایشان در بستر بیماری هستند.» باری، تنها توشه آن مکالمه تلفنی، قولی بود که از او گرفتم، برای گفتگو در آیندهای نامعلوم. قولی که بعد از سه سال، عملی شد تا این مصاحبه در آستانه نوروز ۹۲ منتشر شود. مصاحبهای که هر سطر آن، یادگار بغضها و خندههای خبیر است. او که دست از جهان نارفیقیها و بیمهریها شست و به «قبهزرین» و «حاتمخانی» خیلیهای دیگر پیوست. روحش شاد.
«سیدیعقوب خبیر» متولد سیزدهبدر سال۱۳۴۳» آقای خبیر، با این تاریخ تولد چطور تا کردید در طول این ۴۹ سال؟
تاریخ تولدم به گونهای است که همیشه دوست داشتم در خلاف مسیر آب شنا کنم. همیشه خودم را مثل ماهی آزاد میدانم. میدانید که ماهیهای آزاد، همیشه بر خلاف جریان آب شنا میکنند و آرام و قرار ندارند. خرافاتی نیستم اما این روحیه را تاثیر مثبت تاریخ تولدم میدانم. در بیشتر مواقع، کارهایم وارونه است.
× حرف رایجی که اهالی نمایش و سینما در گفتگوها عنوان میکنند، این است که «از کودکی جلوی آینه، نقش بازی میکردم و عضو گروه نمایش و سرود مدرسهمان بودم.» احتمالاً شما که چنین پیشینهای نداشتهاید؟
نه اتفاقاً! من جلوی آینه بازی نمیکردم. در مدرسه هم سرود و نمایش اجرا نمیکردم. اما فیلم و کارتون خیلی زیاد میدیدیم. پدرم خیلی اهل تلویزیون و سینما بود. دهه ۵۰ بود و ما یک تلویزیون سیاه و سفید کُمددار داشتیم. همین که درهای این تلویزیون باز میشد، وارد تخیل بینظیری میشدم که حد و مرزی نداشت. با رابینهود وارد جنگل شِرود میشدم. در بیابانهای ویرجینیا میگشتم. با آدم کوتولههای سرزمین عجایب، کوچک میشدم و زندگی میکردم. خلاصه این که کارتون به پایان میرسید و ماجرای همه این شخصیتها تمام میشد، اما تخیل من تازه شروع میشد و اوج میگرفت. در دنیای درون، عالم دیگری برایم شکل میگرفت.
× پس حسابی عشق کارتون بودید؟
هنوز هم هستم! دخترم الان دانشآموز دوره پیشدانشگاهی است . از وقتی که بچه بود، کلی کارتون میخریدم و قبل از او خودم می دیدم! از بچگی به این فکر میکردم که این شخصیتها، در عین اختلافاتی که در محتوای ماجرا دارند، چه دوستی و تفاهم عجیبی دارند که همگی در یک قاب کوچک جا شدهاند. تمام اینها در تکمیل تخیل من نقش داشتند و حتی امروز هم تاثیر خودشان را در کار و زندگیام نشان میدهند. سالها برنامهساز کودک بودم و نقش کودک هم داشتم، بنابراین سریعترین رابطه را با بچهها برقرار میکنم.
× از نحوه ورودتان به سیمای مرکز آذربایجانشرقی بگویید.
اواخر سال۶۲ بود که از طریق روابطعمومی سپاهپاسداران وارد صداوسیما شدم. مدتی به عنوان گوینده در رادیو بودم. سال ۶۴ بود که برای اولین بار رفتم جلوی دوربین. یک نقش کوتاه و جدی در قالب گزارشی با موضوع صنعت بود. دورهای بود که سریالسازی در سیمای مرکز استان، رایج نبود. بیشتر نمایشها در قالب میانپردههای حداکثر ۱۰دقیقهای ساخته میشد. در آن زمان آقای خلیل پورهادی -که الان هم در رادیو حضور دارند- به همراه مرحوم استاد قبهزرین، تشخیص دادند که کارم خوب است و میتوانم در هر دو حوزه نمایش صدا و تصویر، حضور فعالتری داشته باشم.
× در دورهای وارد سیمای سهند شدید که همزمان با اوج سالهای جنگ و فضای خاص سالهای دهه۶۰ بود. از حسوحال متفاوت کار در این سالها بگویید.
خب دوره ویژهای بود. اداره، دائماً در معرض بمباران بود و وضعیت تا قرمز میشد، فوری میرفتیم محوطه. در آن شرایط ملتهب و رعبآور، تمام سعیمان این بود که برای دقایق هر چند کوتاه، مردم را شاد کنیم. انگار ترس و دلهره، پایانی نداشت. در این وضع، باید روح زندگی و نشاط به نحوی، به جامعه تزریق میشد. در دورهای که از اینترنت و ماهواره و موبایل و مطبوعات امروزی خبری نبود، این وظیفه، تنها بر دوش تلویزیون بود. ببینید دوستانی مثل آقای هاشم چاوشی، در این دوره، چه کارهای ماندگاری داشتهاند. یادم است که اسفند سال ۶۶ بود و نمایشی را با کارگردانی استاد قبهزرین، در تالار تربیت داشتیم و من هم مسئول موسیقی و افکت بودم. یک دفعه، وسط نمایش، بمباران شروع شد و همه جمعیت راهی زیرزمین تالار شدند تا پناه بگیرند؛ و این خود، شد نمایش دیگری.
× یعنی مجموعه عوامل نمایش و تماشاگران، همگی، بازیگر یک نمایش تلخ و دلهرهآور شده بودید، به نام «جنگ»
همه داشتیم یک کابوس مشترک را با هم میدیدیم. بعد از این که وضعیت سفید شد، دوباره نمایش روی سن رفت و تماشاگران روی صندلیها نشستند. در چنین وضعی کار میکردیم. ایام رحلت امام خمینی(ره) جزو حساسترین برهههای برنامهسازی بود. آن شب، همه احضار شدیم به مرکز. تجربه چنین فضایی را نداشتیم. برنامه نمیتوانست متکلمالوحده باشد. آن روز، برای پخش، رادیو رفتم. با خودم میگفتم من که نمیتوانم بروم، بشینم و گریه کنم. نویسنده برنامه، با قلم خودش گریسته و حالا این، من هستم که باید این حس را به مخاطب القا کنم. کار خیلی سختی برای انتخاب موسیقی داشتیم. یک سری موسیقیها در آرشیو بود که پخششان، واقعاً ریسک بود.
× چه موسیقیی پخش کردید؟ «نینوا»؟
نه. از موسیقی یک سری فیلمهای خارجی استفاده کردم. موسیقیهایی که حزن متفاوتی داشتند.
× در آن سالها، در کنار بازیگری و برنامهسازی رادیویی، انتخاب موسیقی نمایشهای رادیویی وتلویزیونی، از فعالیتهای اصلی شما به شمار میرفت. سلیقه موسیقیایی خودتان چیست؟
موسیقی سرشار از تخیل است. اصلاً خود تخیل است. از بچگی، از موسیقی به تصویر میرسیدم. با شنیدن موسیقی، ماجراهایی به ذهنم خطور میکرد و خودم را شخصیت اصلی آن میدیدم. هنوز هم همین طور است. بزرگتر که شدم، به موسیقی کلاسیک علاقه پیدا کردم. کسی که با این نوع موسیقی رابطه برقرار کند و شنونده حرفهای آن باشد، در مییابد که دنیای این موسیقی، بینظیر و بینهایت است.
× در همین دوره، بیشتر بازیگران سیمای مرکز آذربایجانشرقی، از میان افراد سنوسالدار بودند. شما اولین و تنهاترین چهره جوان آنسالها بودید که –به خصوص در میان بچهها- خیلی زود به محبوبیت رسیدید. هنوز هم خیلی از بچههای دیروز، شما را با نقش «نابغه» میشناسند.
«نابغه» کار سال ۶۸ بود که خیلی از متنهایش را هم خودم مینوشتم. قصه بچهای از خانواده فقیر بود که دو معلم بداخلاق داشت و اتفاقات داستان، حول رفتار این معلمها با نابغه بود. باز هم این تخیل دوره کودکیام بود که نقش مهمی در شکلگیری و محبوبیت نابغه داشت. یک بار این پسرک به مدرسه نمیآید و روز بعد، وقتی معلمش میگوید: چرا دیروز نیامده بودی؟ در جواب میگوید: آقا ما وقتی دیروز صبح داشتیم میآمدیم و از جلوی در خانه شما رد میشدیم، دیدیم مادر شما، شلوارتان را شسته و از رخت پهن کرده؛ فکر کردیم شما هم مثل ما تنها یک شلوار دارید و امروز به مدرسه نمیآیید!! این ایدهها، دقیقاً از تخیلات کودکی خودم نشات میگرفت.
× تا جایی که به خاطر دارم، نابغه، از اولین نمونههای بازی بزرگترها در نقش کودک بود. این نوع بازی حتی در شبکههای سراسری هم بعدها متداول شد. شخصیتهایی از قبیل حسنی و بازیگران نقش کودک در آیتمهای ساعت خوش، بعد از این دوره رایج شدند.
تا سالهای سال، هم به لحاظ سنی و هم به لحاظ فیزیکی، چهرهام، برای نقش کودک گریمخور بود. با تغییر لباس و سرخکردن گونهها، حتی خودم هم باورم میشد که کودک هستم. آن جا بود که در واقع، کودک درونم، نماد بیرونی داشت. در واقع، تخیلات کودکی را داشتم در دوره بزرگسالی اجرا میکردم. این منشاء واقعی بود که باعث باورپذیری بیشتر نابغه میشد. هیچ یادم نمیرود که یک بار، در سالن استانداری اجرا داشتیم و اتفاقاً آن روز، علیرغم ناراحتی قلبی و مشکل پایم، خیلی شارژ بودم و ولع خاصی برای خنداندن داشتم. بعد از نمایش، آقای عبدالعلیزاده (استاندار وقت) بلند شد و خطاب به دختر کوچکش گفت: «دخترم! این هم نابغه! اینقدر دوست داشتی ایشان را از نزدیک ببینی.» گفتم: «آقای استاندار! بنده حقیر فقیر سید یعقوب خبیر هستم.» گفت: «من این حرفها حالیام نیست. ما شما را نابغه میشناسیم و بس!» یک دفعه بداهتاً گفتم: «آقای استاندار! اسم کچل را زلفعلی میگذارند و این مَثَل، در مورد مسئولان هم صادق است.» این را هم به خاطر داشته باشید که ظاهر آقای عبدالعلیزاده، چقدر به این ضربالمثل میخورد. ایشان با آن صدای بم و بلندی که دارند، یک دفعه، به صورت انفجاری خندیدند. وقتی بیرون میآمدم، ماموران استانداری که خوشوبش من و استاندار را دیده بودند برایم احترام نظامی میگذاشتند. باز هم آن تخیل بچگی سراغم آمد. حس میکردم دارم نقش «شاهزاده و گدا» را اجرا میکنم و همه مرا با شاهزاده اشتباهی گرفتهاند.
× الان در آستانه ۵۰ سالگی، باز هم میتوانید نقش کودک را اجرا کنید؟
گمان نکنم. الان چنین روحیه ای ندارم. میبینید که عبدی در «خوابم میاد» نقش یک خانم را دارد. چون روحیهاش میخورد و چهرهاش هم گریمخور است. اما بعد از این همه سال، افتوخیز کاری، دیگر آن روحیه را ندارم. یعنی داشتم؛ ولی بیانصافها ازم گرفتند!
× … و بعد از نابغه؟
بعد از آن هم نمایشهایی بودند که «حق ورمز» و «یاری قازاندی» با آقای چاوشی، از معروفترین آنها بود. البته همزمان، در رادیو هم حضور داشتم.
× بعد از آن، مدتی در سیمای استانی نبودید تا این که در سال ۷۸ یا ۷۹، در سریالی از آقای حمیدیشفیق حاضر شدید که کار پربینندهای بود و نامش را به خاطر ندارم!
«عمه خانم» بود با نویسندگی زنده یاد «بهمن حاتمخانی» که کار پربازیگری نیز بود. توفیق این سریال مدیون مهارت قلم استاد حاتمخانی بود. ایشان از آن دسته از نویسندگانی بودند که مطالعه و تسلط عجیبی بر کارش داشت. متاسفانه در اواخر عمر، شرایط خوبی نداشت. مدتی در اتاق محقّری از خانههای سازمانی صدا و سیما ساکن شد. آخر سر هم در تنهایی فوت کرد و فکر میکنم در قطعه هنرمندان آرام گرفت. این میشود عاقبت کسی که گیر صدا و سیما بیفتد. اصلاً خدا نکند کسی هنرمند باشد! خصوصاً در تبریز!
× «عمه خانم» آخرین حضور شما در سیمای مرکز آذربایجانشرقی، تا قبل از افتتاح شبکه استانی بود؟
نه. بعد از «عمه خانم» سریال «نه دمیشم بئله بخته» را در یکی از ماه رمضانهای آن سالها، با آقای چاوشی داشتم. قصه شاگرد مسافرخانهای بود که عاشق دختری میشد و ماجرا، حول همین قضیه ادامه داشت.
× در آن سالها، اگرچه برخی ایرادات تکنیکی و فنی در برنامهسازی مرکز، بارز بود، اما نوعی صداقت و صمیمیت در محتوای برنامهها چشمگیر بود. برنامه این مرکز، محدود به دو سه ساعت صبحهای جمعه بود اما در همین فرصت محدود، همه چیز در طبق اخلاص قرار داده میشد. این ویژگی، امروز در رنگ و لعاب سیمای سهند دیده نمیشود.
ببینید، من اگر بخواهم در مورد سیمای سهند نظر بدهم، مثل این است که بخواهم از خانه خودم تعریف یا انتقاد بکنم. ولی واقعیت این است که ما در این سالها حرفی برای گفتن نداشتهایم. در همان دورهای که اشاره کردید، فضا خیلی بازتر از امروز بود. امروز، به شدت دچار تنگنظری و شکنندگی هستیم. الان خیلی زود، مسائل به همه بر میخورد. مخاطبان برنامه، منحصر به تعداد خیلی محدودی از آدمها شدهاند. صدا (رادیو) امروز، فقط برای چند نفر بخصوص برنامه میسازد، نه برای عموم مردم.
× فکر کنم اولین حضور شما در شبکه استانی، اجرای یک مسابقه هفتگی بود؟
مسابقهای بود به نام «تلاش». اولین اجرای تلویزیونی من بود و چون موفق بود، بعد از آن هر همکاری که این تیپ کارها را میساخت، پیشنهاد اجرایش را به من میداد. اما برنامهای که در آن موقع، حضور داشتم و خودم افتخار میکنم به آن و دوستش دارم، در «گئجهلر» جلال سلیمانی بود. در آن برنامه، آیتمی بود با نام ۵۵۵ که نوع متفاوتی از گزارش را با نگاه تیز و انتقادی مطرح میکرد و این، برایم بسیار جذاب و دلچسب بود. انصافاً مسئولان اداره هم حمایت خوبی از برنامه داشتند. روزها، گزارشهایی را از سطح شهر میگرفتم و شبها هم حول محور موضوع گزارش، قسمتی از گئجهلر را زنده اجرا میکردم. برنامه، مخاطب خوبی داشت و حسابی مورد استقبال واقع شد. علت هم این بود که کار، کاملاً صادقانه بود و دقیقاً منطبق بر رسالت صداوسیما پیش میرفت. یک بار در یکی از همین گزارشها، رفتم «پل قاری» و دیدم دارند سنگهای قدیمی را میکَنند و جایش بتن میریزند. رو به دوربین گفتم: «همانطور که مسئولان ما از آثار تاریخیمان محافظت میکنند، خدا از ایشان محافظت بفرماید.» این جمله مثل بمب صدا کرد و روابطعمومی یکی از ادارات، در برخی از روزنامههای مرتبط با خودش، با ادبیات ویژهای، بنده را مورد نوازش قرار داد. با این حال، همین که رسالت صداوسیما را در قبال ارزشهای یک شهر نشان دهم برایم بسیار لذتبخش بود.
× بعد از این برنامه بود که به مرور، به سمت رادیو رفتید و دیگر در تلویزیون دیده نشدید.
از همان ابتدای کار، در رادیو بودم. چند سال گوینده برنامه جوان بودم که البته به فارسی پخش میشد. مدتی راوی بودم و قصههای نیمساعته را تنهایی اجرا میکردم. در عین حال، برنامهساز و تهیهکننده هم بودم. بسیار پیش میآمد که در یک برنامه، گوینده میشدم و در عین حال، در یک برنامه دیگر، تهیهکننده و برنامهساز بودم. و البته همزمان در سیمای استانی هم بازیگر بودم. اما بعد از مَقطعی که اشاره کردید، حضورم در تلویزیون کمرنگتر شد و بیشتر روی رادیو متمرکز شدم.
× دلیلش همان تخیل بی نهایتی است که در کار رادیو است؟
دقیقاً. بازیگری، اقناعم نکرد. تلویزیون، علیرغم برخورداری از جاذبههای بصری، فضایی است که تمام تصاویر و ظرفیتهای آن، محدود به کادری است که مخاطب آن را میبیند. این محدودیت در رادیو حاکم نیست. شما به عنوان گوینده، بسته به قدرت انتقال تخیل خودتان، بینهایت تصویر را میتوانید به ذهن مخاطب القا کنید. برای منی که از کودکی، برای کوچکترین اتفاق، سریال تصویرهای متعدد را در ذهنم پرورش میدادم، تلویزیون، فضای محدودی بود.
× رابطه تان با کتاب و سینما چطور است؟
طبیعتاً خیلی دوست دارم. اصلاً شغلم ایجاب میکند که هفته ای لااقل دو سه تا فیلم خوب ببینم. البته وقت زیادی برای سینما رفتن ندارم. آخرین فیلمی که در سینما دیدم، «قدمگاه» بود. برای سینمای خارجی، وقت بیشتری دارم. چند وقت پیش «آناکارنینا» را می دیدم که فوقالعاده بود. پیشنهاد میکنم حتماً ببینید. به خصوص اگر رمان این کار را خوانده باشید. آخرین کتابی هم که خواندم «اصول درامنویسی برای رادیو» بود، نوشته همشهری عزیز و دانشمندم، «ایوب آقاخانی.»
× چند روز بیشتر به آخر سال نمانده است. ۹۱ چطور بود؟
ما در خانه لوستری داریم که در حکم موسسه ژئوفیزیک ماست! تا لرزه و پسلرزه حس میشود، چشم همهمان به لوستر خیره میشود. با زلزلههایی که پیش آمد، سال۹۱ برای همهمان سال بدی بود. خصوصاً در اداره!
× محبوبترین عضو سفره هفتسین شما؟
آینه! باز به دلیل همان تخیل بینهایتی که در دل دارد!
× متشکرم از گفتن حرفهای خاطرانگیز و جدید. عیدتان مبارک آقای خبیر.
من هم متشکرم. سال نو را هم پیشاپیش تبریک میگویم.
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
گفتگو: فرشید باغشمال
منبع: هفته نامه آذرپیام- نوروز ۹۲

ايميل: news@.ir | شماره پيامک:000 |
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
- کاهش تنش آبی با شناسایی منابع پنهان
- مردم از رسانهها انتظار مطالبهگری دارند
- تبریز جذابترین مقصد گردشگری در حوزه شهرهای بریکس
- بزرگداشت شهدای خدمت پاسداشت الگوهای مردمی است
- پیشرفت ۳۵ درصدی ساخت بزرگترین هتل ایران در تبریز
- درخواست استاندار آذربایجان شرقی برای پخش دیدارهای تراکتور از شبکههای سراسری
- ایمنسازی بازار تاریخی تبریز گامی برای پاسداشت تمدن ملی
- سهم ۱۷ درصدی بخش کشاورزی در اشتغال آذربایجانشرقی
- واگذاری زمینهای بایر روستایی به طرحهای ملی مسکن آذربایجانشرقی
- مدیرعامل سازمان منطقه آزاد ارس:
- دوره آموزشی ویژه مدیران تعاونیهای منطقه آزاد ارس برگزار شد
- تجلیل از تلاشگران خاموش خط تولید در آزمایشگاههای مجتمع مس سونگون
- گسترش همکاری های علمی منطقه آزاد ارس با دانشگاههای صنعتی
- نوین: تحول ایجاد شده در خدمات کتابخانه ای مصداق بارز جهاد فرهنگی است
- توسعه همکاریهای شهرداری و ارتش در حوزههای ورزش و سلامت
- معاون وزیر جهاد کشاورزی: کاهش ضایعات گندم نیازمند پشتیبانی بانکهاست
- امام جمعه تبریز: شرطی کردن مذاکرات خیانت به ملت و کشور است
- طرح هادی روستای تاریخی کندوان تصویب و ابلاغ شد
- استاندار آذربایجان شرقی: درصدد بومی سازی سیاست های دولت در شهرستان ها هستیم
- بازدید مدیر مجتمع مس سونگون از روند برگزاری آزمون استخدامی شرکت نوآوران مس
- اتصال راهآهن خاوران به تبریز با تخصیص بودجه نمایندگان شتاب میگیرد
- سرمایهگذاری ۴۶۰ هزار میلیارد ریالی در حوزه گردشگری آذربایجانشرقی
- فروردین بدون آلودگی هوا در آذربایجانشرقی
- گرامیداشت روز ملی منابع انسانی در مجتمع مس سونگون با تقدیر از نقشآفرینان عرصه سرمایه انسانی
- نوسازی واحدهای تولیدی پیش نیاز افزایش بهره وری