اول صبح وقتی پا توی مغازهای میگذاریم و اولین مشتری مغازهداری هستیم، کاسب پشت دخل، پول را که میگیرد، با لحنی خاص میگوید: «دشت اول است» و بعد دعا میکند که دستمان برایش سبک باشد و برکت بیاورد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بامدادتبریزبه نقل از فارس فاطمه داداشی/ اول صبح وقتی پا توی مغازهای میگذاریم و اولین مشتری مغازهداری هستیم، کاسب پشت دخل، پول را که میگیرد، با لحنی خاص میگوید: «دشت اول است» و بعد دعا میکند که دستمان برایش سبک باشد و برکت بیاورد.
دشت اول؛ خدا برکتش دهد…
یکی از عقاید مردم در رونق کسب گرفتن دشت اول است که با تعابیر گوناگونی از آن یاد میشود. همچون:
در اول روز، هفته، ماه یا سال، نقدی از کسی به او داده شده.
فروختن جنس اول بار در هر روز.
نخستین بار پول گرفتن.
اولین پولی که در هر روز بابت فروش از مشتری گرفته و سود فراوانی که در روز از آن خود میکنند.
اولین پولی که به رایگان یا بابت مزد از دیگران میگیرند.
گرفتن پول یا کالا برای نخستین بار در آغاز روز، ماه یا سال؛ بسیاری از مردم معتقدند که اگر اولین دستِ پول دهنده خوب باشد آن روز یا آن ماه بسیار عاید انسان میشود. به همین مناسبت از کسی که خوش دست بودن او را امتحان کرده اند دشت میگیرند.[دهخدا، ج ۱۲، ص ۷۵۰٫]
از برخی روایات استفاده می شود که «دشت» به نوعی نقش در برکت و توسعه روزی دارد. در روایتی آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به یکی از اصحاب صفه به نام سعد که گرفتار فقر شده بود، فرمود: آیا با کسب و تجارت آشنایی داری؟
عرض کرد: پولی ندارم که تجارت کنم، حضرت پولی به او داد و فرمود: با این دو درهم تجارت کن. او دو درهم را دریافت کرد و با پیامبر به نماز ظهر و عصر رفتند. سپس به دنبال کسب رفت. هر چیزی که می خرید دو برابر سود میبرد.
دنیا به او رو کرد، سرمایهاش زیاد شد، به طوری که کنار مسجد پیامبر مغازه ای درست کرد. گاه به نماز جماعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی رفت و مشغول راه انداختن مشتری بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
یا سعد شَغَلَتک الدنیا
دنیا تو را مشغول خود ساخته.
و او در توجیه کار خود می گفت: چه کنم که اگر مشتریان را راه نیندازم، سرمایه ام را از دست خواهم داد؟ تا جایی که پیامبر احساس خطر کرد و فرمود:
آن دو درهم مرا پس بده. وقتی پیامبر دو درهمش را گرفت، دنیا به سعد پشت کرد و او به حال اولیه خود برگشت.[بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۲۳٫]
امام صادق علیه السلام فرمود:
المؤمن برکهٌ علی المؤمن[بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۳۸ و ج ۷۱، ص ۳۱۱٫]
مؤمن برای مؤمن برکت است.
می توان از روایات مختلف در زمینه برکت استفاده نمود که دشت اول، با شرایطی می تواند زمینه برکت باشد. همچون دشت گرفتن از مؤمن، دعای مؤمن و رعایت حال مؤمنین؛ نه هر پولی و هر دشتی.
دشت اولت را از من بگیر دستم سبک است
وارد حیاط حوزه علمیه طالبیه میشوم. اول صبح است و نسیم ملایمی در حال وزیدن است. طلاب در حیاط در رفت و آمد بوده و به سمت کلاسها روان هستند. در آنجا به انسان حس خواندن و آموختن علوم دینی و قرآنی دست میدهد.
در کل، فضای معنوی بر این حیاط حاکم است. پلههای سنگی را بالا میروم و از درب وردی بازار سرپوشیده داخل میشوم. اینجا راسته قیزبستی بازار نام دارد. میوه فروشها را که رد میکنم حجرههای کوچک فروش تابلو فرش تازه آشکار میشوند. این هنر اصیل مردمان این دیار. ساعت ۱۰ صبح است. معمولا بازار سرپوشیده تبریز این موقعها شروع بکار میکند.
مغازهداران یکی از پس از دیگری پیدایشان میشود. دربهای چوبی و گاهی فلزی باز میشوند. شاگرد مغازههایی که پیشتر از صاحب کارانشان رسیدهاند جلوی دکانها را آب و جارو کردهاند. چقدر انسان محو تماشای ابهت و اصالت این مکان میشود. دوست دارد ساعتها در میان دالانها، تیمچهها و سراهایش گم شود و جالب اینکه دلش نمیآید درب خروجی را بیابد.
تپش نبض انصاف در بازار تبریز/ دشت اول صبح در بین بازاریان
موضوع گزارشم بررسی رفتار، منش، اعتقادات و آداب رایج دربین بازاریان (بازار سرپوشیده) تبریز است. خیلی ساده اگر بگویم دوست دارم بدانم آنها روز کاریشان را چگونه آغاز میکنند و در خرید و فروشهایشان به چه اعتقاداتی پایبند هستند؟
چراغ روشن مغازه تابلوفرشی مرا به آن سمت می کشد .مغازه دار در حال گذاشتن تابلو فرشها در بیرون مغازه است. معلوم است تازه از راه رسیده است. چشمم به تابلوها میافتد. طبیعت، چهره و گاهی آیه “و ان یکاد”که مشخص است انگشتان چیره دستی آنها را چنین دلنواز با نخ و ابریشم به بهم تنیده است.
خودم را معرفی میکنم و موضوع مصاحبهام را میگویم. با روی باز قبول میکند. مرد میانسالی است که موهای جوگندمیش نشان از اندوخت تجربه از سالهای گذشتهاش دارد.
طهوری ۶۲ سال سن دارد و حدود ۴۰سال است که اینجا مغازه تابلو فرش دارد.
– من سالهاست که اینجا مغازه دارم، هر روز با نام خدا و صلوات و توکل بر او روز کاریم را شروع میکنم. اول همسایههایم را دعا میکنم و بعد خودم را. به سُفته (دشت اول صبح) معتقدم و حتما از کسی که بدانم دستش خوبه سفته میگیرم و عادت دارم هر روز پولی را به عنوان صدقه نیز کنار بگذارم.
این مغازه از پدربزرگم به پدرم و بعد به من ارث رسیده است. آنها خیلی مومنتر و صدالبته منصفتر بودند. ما ها نیز یک چیزهایی را از آنها یاد گرفتهایم. جالب است بدانید مرحوم پدربزرگم میگفت من احیانا در حین کار اگر خوراکی میگرفتم و میخوردم حتما سهم همسرم را به خانه میبردم و دوست داشتم از آن خوراکی او هم بخورد.
این مغازهدار تبریزی به مراسمهای مرسوم در ماه محرم نیز در این بازار اشاره میکند و میگوید: ما هر سال روزهای عاشورا و تاسوعا مراسمهای ویژهای داریم و من سالهاست که نذری دارم و هرسال نیز بر مقدار آن افزوده و سعی میکنم که در احسان و نذری پیشقدم شوم. ماه محرم بر سر در مغازههایمان علم مشکی میزنیم و در جشنهای ملیمان پرچم کشورمان را نصب میکنیم و به نوعی این را ادای دِین میدانیم.
طهوری دست روی همان موضوعی میگذارد که من در اول گزارشم گفتم، و متاسفانه دل پری نیز دارد.
-درب ورودی بازار از سمت مسجد جامع راسته قیزبستی بسیار نامناسب است. میوه فروشها اینجا را آلوده کرده اند. سر ظهر اگر اینجا بیایید نیسان های سنگین بارهایشان را که خالی میکنند لرزه بر دیوارها میافتد. چندین بار شکایت کردهایم و گفتهایم که مغازههای میوه را به سمت دیگر بازار منتقل کنند و چهره توریستی این بخش یعنی تابلو فرش فروشها را به هم نزنند ولی متاسفانه تاکنون رسیدگی نشده است.
از آنجا فاصله گرفته و راهم را ادامه میدهم. باربرها نیز کارشان را شروع کردهاند و چرخهایشان را روی آسفالتهای کف بازار به حرکت در میآورند و از بین جمعیت در پی درآوردن لقمه نانی حلال چرخها را به این سو و آن سو میکشند. دائم بر تعداد مشتریها افزوده میشود.
حس و حالم را از ازگشتن در دل تاریخیترین بازار سرپوشیده جهان نمیتوانم بیان کنم. گویی زمان در زیر گنبدهای آجری این بنا سالهای مدیدی است که از حرکت باز ایستاده است و انسانها نسل به نسل آمدهاند و رفتهاند اما نتوانستهاند تغییری در آن ایجاد کنند.
این بازاریان متدین که سالها در مغازههای این بنا به داد و ستد مشغول بودند دین را با تجارت پیوندی ناگسستی زدهاند و گواه این حقیقت وجود ۳۰ باب مسجد تاریخی در دل این بازار است که با گنبدهای ضربی، مقرنس و ستونهای سنگی مزین شدهاند که میتوان از مسجد جامع (جمعه مسجد)، مسجد حجتالاسلام، مسجد خاله اوغلی، مسجد دینوری، مسجد مفیدآقا، مسجد قیزللی (میرزا یوسف آقا)، مسجد مقبره، مسجد مجتهد، مسجد هفتاد ستون، مسجد آیتالله شهیدی، مسجد مولانا، مسجد دباغ خانه، مسجد حاج صفرعلی، مسجد بادکوبهای، مسجد اشراقی و مسجدی صادقی نام برد.
در اول سرای کفاشان چشمم به مسجد مقبره میافتد و محو تماشای طرحهای اسلیمی و آجرکاری خوش رنگ لعاب سردر مسجد می شوم.هیج حرفی و سخنی را نمی توان یافت که درتعریف وتمجید هنرمندان چیره دست قدیم ایران زمین بتوان بیان داشت. دربهای دوطاق منبد کاری مسجدچشم نواز و زیبا هستند.
کاسبی با طعم انصاف
مغازه آینه و شمعدان فروشی درست چسبیده است به مسجد مقبره داخل مغازه می شوم و خودم را معرفی میکنم و سر سخن را با فروشنده باز میکنم.
نامش محمد آینهساز است و ۶۵ سال سن دارد. این مغازه از پدرش به وی ارث رسیده و بعد از پدر نیز در آن مشغول به کسب روزی حلال شده است.
به مسجد مقبره اشاره میکنم و میپرسم میانهاش با همسایهاش چگونه است؟
-برکت مغازه من از این مسجد است و من از این قرابت به خودم میبالم. از اینکه وقت اذان مغازهام را بسته و در نماز جماعتش شرکت میکنم و میدانم صاحبش برکت مرا دو چندان خواهد کرد.
وی با اشاره به اینکه همیشه انصاف را در کارش رعایت میکند به خاطره خوشی اشاره میکند .
-من این را از پدرم شنیدم که بازاری نباید تنها به سود خود فکر کند بلکه باید رضایت مشتری را نیز در نظر داشته باشد. سالها قبل یک روز در مغازه نشسته بودم که زنی داخل مغازه شد و گفت که قرار است فردا با پسرش و خانواده عروسش بیایند مغازه من برای خرید عروسی اما چون شوهرش فوت شده و در خانه این و آن با نظافت کردن بچهاش را بزرگ کرده دوست ندارد پیش خانواده آنها زیاد سربه زیر شود. از من خواست که قیمتها را کمتر از دیگر مشتریان حساب کنم و سودی بالای آن جنسهایی که خواهند خرید نکشم. خلاصه فردا آمدند و خریدهای عروسیشان را از مغازه من کردند شاید من آن روز از آن مشتری سودزیادی به جیب نزدم ولی برکات آن خرید تا ماهها در زندگی من مشهود بود چند گره از کارهایم باز شد و لطف و نگاه ویژه خداوند را در کار و بارم دیدم.
از این مغازهدار با انصاف خداحافظی کرده و به راه میافتم دیگر نزدیک ظهر است وبر جمعیت داخل بازار افزوده میشود. چشمم به مغازه خیلی کوچیکی میافتد که صاحب مغازه در حالا باز کردن درب فلزی آن است. منتظر میشوم تا مغازهاش را باز کند و بعد به سراغش بروم. چند شلوار گلدار زنانه به دیوارها آویزان کرده و مشغول فروش پوشاک است.
اسماعیل رضازاده ۶۳ سال سن دارد و چندین سال است که در کار پوشاک است برخلاف آقای طهوری او به دشت اول صبح اعتقادی ندارد اما با بسم الله کارش را شروع میکند.
می پرسم چه عجب شما اعتقادی به دشت اول ندارید! چون اکثر بازاریهای قدیم به این امر معتقدند؟
-در حالی که لباسهای روی پیشخوان را مرتب میکند میگوید: آخر برای خودم دلیل دارم میبینید خانم میانسالی از مغازهای لباسی خریده ولی به هر دلیل لباسها را آورده تا پس بدهد یا تعویض کند. شاهد بودم که مغازهدار چون اول وقت بوده جنس را قبول نکرده که چون دشت اول است شگون ندارد و پیر زن بیچاره را ساعتها در بازار گردانده تا دوساعتی از قضیه بگذرد و چند نفر مشتری بیاید و برود تا آن مغازهدار جنس را از این مشتری پس بگیرد.چون این صحنه ها را شاهد بودم خوشم نمی آید از این قضیه دشت اول .
رضازاده در ادامه صحبتهایش اشاره ای به بازار مقبره میکند و میگوید: ما مغازه داران این بازار هرچه داریم از برکت این مساجد و اعتقاد قلبیمان به خدا وجلب رضایت اوست. من همیشه سعی میکنم نمازم را اول وقت در این مسجد بخوانم .
وی در حالی که قیمت یکی از شلوارها را به مشتری میگوید ادامه میدهد: قدیم یک همسایه مومنی داشتم بنام آقای نادی که من در کار خودم همیشه او را الگو قرار دادهام. این شخص به قدری با انصاف و مومن بود که حتی آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود. او همیشه ورد زبانش شهید قاضی بود. مزارش در همین مسجد مقبره است. میگفت همیشه نمازهای ظهرم را به امامت او میخواندم و هر حاجتی داشتم کافی بود در آن نماز از خدا بخواهم خدا رحمتش کند بازاری منصفی بود.
موضوع غالبی که در این گزارش اکثر مغازه داران مطرح کردند دشت اول صبح یا به زبان خودمان “سفته بود “
داستان دشت اول صبح بدین شکل است که اول صبح که مغازه میروی، کاسبی که پشت دخل ایستاده، وقتی اولین نفری باشی که آن روز از او خرید میکنی، پول را که میگیرد، آنقدر برایش ارزشمند است که انگار باید ببوسدش. البته بعضی مغازهداران هستند که حتی میبوسند! آنگاه با لحنی خاص میگوید: «دشت اول است» و بعد آرزو می کند دستت برایش سبک باشد و …
در مغازه ورنی فروشی از مرد جوانی که به جای پدرش در دخل ایستاده بود میپرسم ؟ شما چقدر به دشت اول صبح معتقدید؟
-می گوید:کمی قبل از اینکه شما وارد مغازه شوید دشت ما را آوردند دادند. یک همسایه سیدی داریم که روبروی مغازه ماست که دستش فوق العاده سبک است. هر صبح یک مقدار پولی به عنوان “سفته “می آورد به دخل ما میدهد.(مثلا پانصد تومن ) که
آنرا در دخل می گذاریم و اتفاقا آنروز مشتریهای خوبی به مغازه امان سر میزنند.
این خلاف انصاف است
برایم چقدر شیرین بود و هست این حرفها. چشمم را به چشمانش دوختم و پیرمرد ادامه داد حرفهایش را: «اگر مشتری جنسی را میخرید و پس میآورد بدون ناراحتی و با روی خوش خواستهاش را قبول میکردیم. حالا خیلی از مغازهها با انواع روشها به مشتریهای خود اخطار میکنند که جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود! این خلاف انصاف است. آن وقتها چون ما جنس را پس میگرفتیم دلیلی هم وجود نداشت که مثلاً ویترین چشمگیر داشته باشیم یا نور آنچنانی؛ باید مراقب کیفیت میبودیم تا مشتری داشته باشیم اما حالا ویترینهای آنچنانی و نورهای زیادی که به اجناس تابیده میشود به نوعی کسب را دچار مشکل میکند چراکه اجناس را قشنگتر و بهتر از آنچه هست نشان میدهد، بعد هم که جنس فروخته میشود پس گرفته نمیشود! ممکن است کسی جنسی را بخرد و بعد متوجه شود که به دردش نمیخورد یا جنس تناسبی با قیمتش ندارد اما امکان پس دادن وجود ندارد!
مطلب دیگر، اعتماد میان خود کاسبها و میان کاسبها و مشتریهاست. پدر من بارها به کسانی که فقط نامشان را میدانست جنس میداد! هیچ وقت هم خیلی از آنها حتی در صورت ترک دنیا در ادای قرضشان کوتاهی نکردند. یکبار که یکی از مشتریهای پدر به رحمت خدا رفت، برادرش برای ادای قرضش آمد اما حالا اعتماد زیادی در کاسبی وجود ندارد. یکی از دلایل آن هم این است که در آن زمان از اولین نیازهای کاسبی داشتن اعتبار و درستی در کار بود که این روزها دیگر زیاد برای کاسبی لازم نیست!
خیلی از مردم مخصوصاً جوانها به اتکای رؤیاهاشان خرید میکنند و چک مینویسند و بعد هم برای پس دادن پول مردم اگر داشتند میدهند اگر نداشتند هم که زیاد به خودشان سخت نمیگیرند! ما تا همین ۲۰، ۳۰ سال قبل با یک تکه کاغذ آن هم برای نگه داشتن حساب و کتاب، کلی پول و جنس جابهجا میکردیم اما حالا حتی با انواع چک و سفته هم نمیشود اعتماد کسی را به دست آورد. ما کاسبهای محل هر روز ظهر در مسجد دور هم جمع بودیم و پیشنماز هم که میدانست پای منبرش کاسبها نشستهاند همیشه مسئلههایی که میگفت مربوط به کسب حلال بود؛ یعنی تقریباً هر روز ظهر ما تلنگری میخوردیم که درست کاسبی کنیم و به دنبال روزی حلال باشیم و تشویق میشدیم به کار خیر رسومی داشتیم مثل قرضالحسنه و کمک به آنهایی که مشکل داشتند. اگر کسی در کاسبی موفقتر از بقیه بود معمولاً سفرهاش پهنتر و خیرش برای بقیه بیشتر بود. زندگیاش زیاد با بقیه فرقی نداشت اما الان هنوز ثروتی به وجود نیامده، صرف خرج کردن و تجمل میشود! آنهایی هم که ثروتی دارند به جای کمک به مردم و کار خیر، ماشین و خانههای آنچنانی تهیه میکنند و فخر میفروشند!
خلاصه که خیلی چیزها فرق کرده. آن وقتها بهتر بود… آن وقتها ما اگر شیطان گولمان میزد و سهوی یا عمدی، اجحافی در حق مشتری میکردیم یا جنسی را گرانتر میفروختیم خودمان را مغبون و بازنده میدانستیم و سعی به جبران خطایمان داشتیم اما حالا گران فروختن دلیل برنده شدن و موفق بودن است!»
باید گفت فقط کاسب با انصاف است که میماند!
ايميل: news@.ir | شماره پيامک:000 |
- برگزاری مراسم گرامیداشت روز معلم در فرهنگسرای نیکدل
- نصب تابلوهای تبلیغاتی دور دوم انتخابات مجلس، در معابر سطح حوزه
- برگزاری نمایشگاه آثار خط استاد حمید امینی در فرهنگسرای نیکدل
- سرویس بهداشتی باغ گلستان برای استفاده عموم رایگان شد
- فضاسازی معابر منطقه ۸، به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)
- برگزاری سومین نشست فرهنگی، هنری “به وقت تبریز” در فرهنگسرای نیکدل
- تبریک روز معلم، توسط عضو شورای شهر و شهردار منطقه ۸ تبریز
- آسفالت تراشی مسیر چایکنار، حد فاصل پل قائم مقام تا خیابان تئاتر
- نمایی از زندگی کارگران؛ ۳۰ سال کار و فقط ۴ سال سابقهی بیمه!
- استاندار آذربایجان شرقی: هر دانشجو و استاد دانشگاه یک رسانه باشد
- نقش توسعه مناسبات با شهرهای استراتژیک مسیر جاده ابریشم در احیا اهمیت تاریخی تبریز
- “راز خوشه پروین” در تبریز توسط شهرداری منطقه ۸ به روی صحنه میرود
- فضاسازی معابر منطقه ۸ به مناسبت فرا رسیدن روز معلم
- قدردانی هیات امنای مسجد اندبیلی ها از شهردار ناحیه دو منطقه ۸
- مشارکت شهرداری منطقه ۸ تبریز در مرمت و ساماندهی مساجد سطح حوزه
- برگزاری برنامه صبحانه سالم بانوان در فرهنگسرای تربیت
- برگزاری کارگاه آموزشی “داستان نویسی” در فرهنگسرای نیکدل
- آغاز کاشت ۴۰۰هزار بوته گل فصلی در محدوده شهرداری منطقه ۸
- کد گذاری باکسهای زباله در محدوده شهرداری منطقه ۸
- تبریز گردشگرپذیر می شود/ احیای خانه های تاریخی در دل شهر
- آشنایی با ۱۲ نامزد راه یافته به دور دوم انتخابات مجلس در آذربایجان شرقی
- مدارس کانکسی آذربایجان شرقی تا پایان دولت سیزدهم برچیده شود
- تراکتورهای وارداتی توان رقابت با تولیدات تراکتورسازی ایران را ندارند
- برگزاری کارگاه آشپزی “دسر شکلاتی” در فرهنگسرای تربیت
- برگزاری کارگاه آشپزی “کیک دورنگ عصرانه” در فرهنگسرای تربیت
- فضاسازی معابر منطقه ۸ به مناسبت فرا رسیدن روز کارگر
- برگزاری برنامه صبحانه سالم در فرهنگسرای تربیت
- سنگفرش پیاده رو ها در خیابان ارک جدید
- لکه گیری و آسفالت ریزی کوچه ولیعصر در خیابان محققی غربی
- اجرای طرح “تبریز بهشت ماندگار” در کوی سنجران و شهید بهرامی