در آن زمان هنوز «مدرسه راهنمایی» به وجود نیامده بود و بلافاصله از قبولی در «ششم ابتدایی» به «دبیرستان» میرفتیم که به دورهی اول و دورهی دوم و یا سیکل اول و سیکل دوم تقسیم میشد. سال اول دبیرستان را هم معمولاً «کلاس هفتم» میگفتند.
در کلاس «اول» در دبیرستان «رازی» درس میخواندیم. میشود گفت که کماهمیتترین کلاس مدرسه محسوب میشدیم و به همین دلیل و نیز به علت کمبود اتاق، ما را در «آزمایشگاه» جا داده بودند. البته خود آزمایشگاه هم جنبهی تشریفاتی داشت و در واقع دکور محسوب میشد. چون در طول سه سال تحصیل در دبیرستان رازی، هیچ وقت ندیدیم بچهها را به آن بیاورند و در مورد شیمی، فیزیک و… آزمایشی انجام بدهند.
تعدادی از بطریهای پر از بعضی مواد شیمیایی را در یک قفسهی چوبی با درهای شیشهای گذاشته و کنار دیوار جا داده بودند.
آذرماه که رسید، هوا سرد شد. بخاری آوردند و در کلاس گذاشتند. بخاری کنار قفسهی مواد شیمیایی گذاشته شده بود. یکی ـ دو ساعت بعد از روشن شدن بخاری، یک دفعه یکی از بطریهای پر از مادهی شیمیایی منفجر شد و به دنبال آن، بطریهای دیگر نیز شکستند. بوی ناهنجاری اتاق را پر کرد. دبیرمان پنجره را باز کرد. اما تغییر هوا هم چیزی را عوض نکرد. داشتیم از بوی گند خفه میشدیم. همگی به سرفه افتاده بودیم.
این بوی بد، فردا و پس فردا هم ادامه داشت. خیلی از بچهها مریض شده بودند. معلمها هم یا دم در میایستادند و یا کنار پنجره. در و پنجره هم باز بود و سرما تا مغز استخوانهایمان نفوذ میکرد.
روز سوم بود که «ایوب جدیری» که از همکلاسیها بزرگتر بود جلو رفت و به ما گفت که باید اعتصاب کنیم و از کلاس بیرون برویم و از آقای مدیر بخواهیم که کلاس ما را عوض بکند.
به حیاط مدرسه ریختیم و سر و صدا راه انداختیم که باید کلاسمان را عوض بکنند. ناظم بلافاصله آمد و دستور داد به صف بایستیم که این کار را هم کردیم.
ناظم، یک مرد میانسال چاق و شکم گنده بود. دو تا عینک روی هم به چشمانش میزد و عجیب اینکه، دو ترکهی درخت هم در دستش میگرفت. یعنی هر یک ضربهی او در واقع دو ضربه بود!
سی و شش نفر همکلاسی بودیم و من، کوتاهقدترین و لاغرترین آنها بودم و بعد از من «رحیم زارع» ایستاده بود. آقای ناظم اول به سراغ من آمد و پرسید که چه کسی ما را تحریک به اعتصاب کرده است؟ التماس کردم که نزند، اما به سؤالش هم پاسخ ندادم. دستور داد دستانم را باز بکنم. شانزده ضربهی ترکههای آقای ناظم (در واقع ۳۲ ضربه) را تحمل کردم. اما «ایوب» را لو ندادم. بعد از من نوبت «رحیم» بود که او هم کتک را تحمل کرد و چیزی نگفت. بالاخره نفر هفتم ضعف نشان داد و گفت که همه را ایوب تحریک کرده است.
آقای ناظم گفت که ایوب به دفتر برود. پروندهای را تحویل بگیرد و از مدرسه اخراج بشود. کمی که دور شدند، همکلاسی دیگرمان ـ «محمدحسین» ـ گفت که این رسم دوستی و مردانگی نیست و باید بگوییم که اگر میخواهند ایوب را اخراج بکنند، همین کار را در مورد ما هم انجام بدهند.
تهدید به اخراج ایوب، ظاهراً یک بلوف بود. شاید هم آقای مدیر و یا چند نفر از دبیرها در این مورد دخالت کردند. چون آن روز ما را به کلاس نبردند و قفسههای آزمایشگاه را به جای دیگری انتقال دادند و در و دیوار کلاس را حسابی شستند و تمیز کردند.
چهار سال بعد، زمانی که دانشآموز کلاس پنجم ادبی در دبیرستان دهخدا بودیم، ایوب باز هم با ما همکلاسی بود. آن وقتها دبیرستان دهخدا تازه تأسیس شده بود و در یک ساختمان اجارهای در کوچهی «مشکات» منشعب از خیابان فردوسی قرار داشت.
آبدارخانهی مدرسه در بخش جنوبی حیاط و دور از دید مدیر و ناظم بود. خدمتگزاری به نام «حسین آقا» آنجا را اداره میکرد که یک آدم واقعاً «داش مشدی» و «بامرام» بود و مسئولان مدرسه چندان دخالتی در کارهای او نمیکردند.
دانشآموزهای بزرگتر از ما، در زنگ تفریحها یواشکی به آبدارخانه میرفتند و حسین آقا به آنان چایی میداد که البته به طور قاچاقی سیگار هم میکشیدند.
یک روز من هم هوس کردم به آبدارخانه بروم. داخل شدم و دو تا چایی خوردم. البته هنوز ۱۶ سال داشتم و جرأت نمیکردم لب به سیگار بزنم.
بعد از خوردن چایی، از جیبم پول درآوردم که به حسین آقا بدهم، اما او قبول نکرد. به دلیل حساس بودن سن و سالم، خیال دیگری کردم و گفتم که باید پول را بگیرد. اما حسین آقا گفت: «ایوب جدیری در مورد تو با من صحبت کرده و خاطرهای را گفته است و من عقیده دارم که تو با این اندام ریزه و سن کم، در واقع یک لوطی بامرام و معرفتدار هستی و به همین دلیل، هیچ وقت از تو پول چایی نخواهم گرفت.»
منظورش خاطرهی مربوط به دبیرستان رازی بود که من کتک را خورده و ایوب را لو نداده بودم.
خداوند بیامرزد «ایوب جدیری» را. بچه محلهی «گرو» در «دهوهچی» بود و خصلتهای مردانهی فراوان داشت و همیشه، مثل یک برادر بزرگتر و غیرتی، مراقب ما بود و حمایتمان میکرد. بعد از گرفتن دیپلم، زمانی که برای اعزام به خدمت «سپاهی دانش» از تبریز به تهران میآمده، در تصادفی بسیار دردناک کشته شد.
ايميل: news@.ir | شماره پيامک:000 |
- ارمغان گسترش فرهنگ رانندگی؛ کاهش آمار تصادفات در آذربایجانشرقی
- سیمای آذربایجانشرقی سه مناظره انتخاباتی از نامزدهای تبریز پخش میکند
- نهضت ملی مسکن در آذربایجان شرقی سرعت می گیرد
- شعر ملمع آی گوزهل «روابط عمومی» مسوولو…! شعر طنز حمید آرش آزاد
- فضاسازی معابر منطقه ۸ به مناسبت فرا رسیدن روز شورا
- اجرای طرح خدمات محله ای در حوزه شهرداری منطقه ۸ تبریز
- برگزاری کارگاه خیاطی سرویس آشپزخانه در فرهنگسرای تربیت
- لکه گیری و آسفالت ریزی کوچه ولیعصر در خیابان محققی غربی
- حضور شهردار ناحیه دو منطقه ۸ در مسجد اندبیلی ها و رسیدگی به مشکلات این مسجد
- برگزاری نمایشگاه گروهی نگارگری در فرهنگسرای نیکدل
- حل و فصل مشکلات زمینهای وقفی در محدوده شهرداری منطقه ۸
- برگزاری کارگاه آموزشی قلم زنی نقره در فرهنگسرای تربیت
- ساماندهی اساسی محدوده بازار تبریز
- موزه آذربایجان میزبان اشیای تاریخی موزه ایران باستان در روز موزه
- پاکسازی محوطه معدن مس سونگون از انباشت زباله های پلاستیکی
- سرمایه گذاری خارجی در آذربایجان شرقی ۷۲ درصد افزایش یافت
- شوراها در مصوبات خود ضوابط قانونی را رعایت کنند
- برگزاری نمایشگاه گروهی نگارگری در فرهنگسرای نیکدل
- مسابقات دارت باغ گلستان به روایت تصویر
- لکه گیری آسفالت در کوچه شیخ صفی و محدوده باغ گلستان
- توزیع ۷۰۰ تن آسفالت طی هفته اخیر در معابر بافت مرکزی شهر
- آسفالت ریزی کوچه امامزاده سید جمال
- برگزاری مسابقات ورزشی دارت در باغ گلستان
- سنگفرش پیاده رو های مسیر چایکنار، حدفاصل پارک امیریه تا پل قاری
- شروع بهرهبرداری از پروژههای ورزشی شهر از هفته آینده
- راهبرد اقتصادی دولت در آذربایجان شرقی/ از احیای واحدهای راکد تا راه اندازی واحدهای جدید
- تولید روزانه تراکتور در کشور به ۱۵۰ دستگاه رسید
- برگزاری کارگاه آموزشی “سوزن دوزی تزئینی” در فرهنگسرای تربیت
- برگزاری کارگاه آموزشی “سرویس آشپزخانه” در فرهنگسرای تربیت
- حضور شهردار منطقه ۸ و معاون شهرسازی شهرداری تبریز در مسجد آیت الله خلخالی