• درباره ما
  • تماس با ما
  • ارسال خبر
  • فید خوان
    • خانه
    • اجتماعی
    • سیاسی
    • فرهنگی
    • ورزشی
    • طنز
طراحی سایت و قالب وردپرسطراحی سایت و قالب وردپرسطراحی سایت و قالب وردپرس
  • تاریخ انتشار خبر : چهارشنبه 2 دی 1394 | کد خبر : 2436
  • یادی از خاطره ها– مطلبی از استاد غلامحسین فرنود به مناسبت ۶۰ سالگی حمید آرش آزاد

    رو به آفتاب (۷ منزل)

    منزل اول

    آیا تبریز می‌داند که چند سال بعد، نسلی که کنجکاوتر از نسل‌های گذشته، در جستجوی هویت تاریخی خود به مطبوعات امروز مراجعه خواهد کرد، ضمن زیر و رو کردن مطالب، جریان باریک و متفاوت طنز را شاخص‌تر خواهد یافت؟

    آیا تبریز تصور می‌کند که نسل هویت‌جو، در طنزهای فارسی و ترکی کم‌عرض و طول، با حجمی روبرو خواهد شد که خنده و فکر را در یک قالب کوچک و محدود و دل‌تنگ، با امانتداری کامل حفظ کرده؟

    آیا تبریز آگاه است که این طنز محجوب و خوش‌نهاد، ظرفیت گسترش و پردازش بالقو‌ه‌ای دارد که بهتر از تمام روشنفکران و مصلحان می‌تواند راهنمای توجه به کم‌داشت‌ها و ضعف‌های نهفته و آشکار باشد؟

    بالاخره، آیا تبریز می‌داند که هر روز صبح، مردی با قامت سنتی و پیراهن خوش‌رنگ از کنار خیابان نسبتاً خالی یا پیاده‌رو کم آمد و رفت، رو به شرق، به سر بالایی محل کار پیش می‌آید و از دو سه پله بالا می‌رود و با استشمام عطر سنگگ تازه، با در بسته روبرو می‌شود و برمی‌گردد و روی اولین پله می‌نشیند و چشم به آفتابی می‌دوزد که با حوصله‌ی هر روزی بالا می‌آید و او را در هاله‌ای درونی با واژه‌های سخت و لطیف، تند و ملایم و آشنا با همه‌ی شاعران و طنزپردازان گذشته و امروز، به تأمل و طراحی و آفرینش وامی‌دارد؟

    من این مرد را، در خود و با دیگران، خاموش و آتشفشان، بارها دیده‌ام و نخواسته‌ام خلوتش را با تعارف و تشریف بر هم زنم. دیده‌ام و گذشته‌ام. اندیشیده‌ام و در گذشته، همتای او را در روزنامه‌ی «تجدد» شیخ محمد خیابانی دیده‌ام که متأسفانه نامش در تاریخ طنز و تحقیق و روزنامه‌نگاری، به ندرت ظاهر می‌شود.

    تقی رفعت را جویندگان پیشگامان شعر نو و سیاست‌پردازان قهرمان‌جو، کم و بیش می‌شناسند و مرگ او را در پوششی از ابهام مرگ بشردوستان، با احترام کامل در قاب می‌گیرند. من برای حمید آرش‌آزاد چنان سرنوشی را آرزو نمی‌کنم، چون خود ناخواسته در سنگلاخ آن سرنوشت پیش می‌رود.

    تبریز نمی‌داند چرا من طبق تعارفات موجود، برای وجه قیاس از معجز و صابر بزرگ استفاده‌ی سوء نکردم و تقی رفعت در انزوا را صدا کردم. واقعاً نمی‌داند. چون هیکل سنگی یا فلزی از این مرد به هنرمندی سفارش نداده. در این مورد، اعتقادم بر این است که کثرت مطرح کردن یک مضمون یا ذکر خیر فراوان از یک کس، بهترین دلیل شناخته نشدن آن مضمون و کس است.

    تقی رفعت، در جوار سخنرانی‌های فمینیستی و نقدهای سیاسی و نمایشنامه‌نویسی و جدال ‌قلمی با ملک‌الشعرا بهار، طنز هم می‌نوشت. یحیی آرین‌پور فاش کرده که زیر عنوان «شنیدنی‌های نگفتنی» در روزنامه‌ی واقعاً وزین «تجدد» هر چه چاپ شده، کار تقی رفعت بود. جا داشت بعد از یاد «چرند و پرند» علی‌اکبر دهخدا، یادی از رفعت و طنزنویسی ویژه‌ی روزنامه‌ای او می‌شد که نشده است.

    سخن در سخن شد. از حمید آرش‌آزاد به دهخدا، از این طنزنویس به آن طنزنویس و انتخاب وجه قیاس، تقی رفعت. حالا چگونه برگردم به اول صبح و دورنمای حمید آرش‌آزاد را دوباره در قاب بگیرم؟

    افسوس و گلایه را هیچ وقت لایق خلاقان ندانسته‌ام و نمی‌دانم. هر چه افسوس خوردم به حساب عادت بگذارید که امروز اسمش را روزمرگی گذاشته‌اند. واژه‌ی لوکسی انتخاب کرده‌اند برای سرطان مزمن رفتاری و کلامی. حمید آرش‌آزاد، یکی از دشمنان سرسخت این بیماری است. روی میز تشریح او، همیشه یکی از موارد این بیماری را پخش و پلا می‌توان دید. امیدوارم نمونه‌های این جراحی طنز را در یکی از پایان‌نامه‌های ادبی یا اجتماعی یکی از دانشکده‌های ادبیات و علوم انسانی شهرمان، روزی بیابید. اما تا آن وقت این سخن گابریل گارسیا مارکز یادتان باشد:

    نویسندگان خوب را بیشتر برای آنچه پاره می‌کنند (شما بخوانید نمی‌توانند منتشر کنند) قدر می‌شناسند تا برای آنچه منتشر می‌کنند. تا منزل دوم.

    شهریور ۸۶

    منزل دوم

    تبریز نمی‌داند که امروز، اول صبح، حمید آرش‌آزاد، روی دومین پله‌ی محل کار خود درنگی می‌کند و چشم می‌بندد که باز عطر سنگگ تازه، نیاز او را به سیگار برطرف کند. عطری در کار نیست. سنگگ‌پزی به دنبال لواش‌پزی آن خیابان، تعطیل شده. نان هم دیگر دم دست نیست. روی پله‌ها نمی‌تواند بنشیند. گرد و خاک بنای در دست تخریب سنگگ‌پزی، نازک نیست که بتوان چشم بسته رویش نشست. ناچار سیگاری در آن هوای گرفته، در غیبت آفتاب، چاره‌ساز می‌شود.

    سیگار، مجال سیر در پیرامون را می‌دهد. اما برج‌ها، تمام و کامل یا در دست ساخت، هم کوه‌های تبریز را از او گرفته‌اند و هم بعد از چند ماه، دورنمای سهند را خواهند گرفت. داد از دست این «تبرّج»

    تبرج، نشانه‌ باشد، تبریز نمی‌داند که خیال حمید آرش‌آزاد، ما را به «ایکاروس» و «نمرود» و دیگر بلندپروازان نظیر فراعنه‌ی متکی به اهرام راهنمایی می‌کند. دور دور لازم نیست برویم. قضیه‌ی دو برج مشهور به دوقلوی سرمایه و درهم شکستنی ۱۱ سپتامبر آن خود، نکته‌ای شده است که از آن شگفتی‌هایی نظیر «بن‌لادن» و «طالبان» و جنگ منطقه‌‌ای پدید آمده.

    تبریز نمی‌داند که در این خیالات آشفته، حمید آرش‌آزاد، دنبال یک نقطه است که خنده از آن به او چشمک بزند. سیگار به انگشت نزدیک‌تر شده. خاموشی سیگار، با روشن شدن آن نقطه، همزمان است. حال باید روایت آن را یافت و ساخت.

    تبریز نمی‌داند که حمید آرش‌آزاد، سهم خود را از «تبرج» طلب نخواهد کرد. چون نقشه‌ی برج‌ها با درآمد و موجودی او، کشیده نشده. در واقع شاید به قشر خاصی هم نظر ندارد. حمید می‌داند که این هم یکی از وجوه اصل «بیگانه شدن و بودن» است که او آموخته.

    تبریز شاید نمی‌خواهد بداند که سی و چند سال پیش، دکتر شریعتی، اثری به نام «ابوذر، اولین…» نوشته که حمید در آن کتاب خوانده بود که هر جا کوهی دیدید، بدانید دره‌هایی آن را به وجود آورده‌اند.. روایت شیرین دکتر شریعتی، مزه‌ی دیگری دارد و کتاب دیگر در ویترین‌های کتابفروشی نیست و کسی هم یادی از آن نمی‌کند. همچنان که از فرانتس فانون و «دوزخیان زمینی» او خبری نیست.

    تبریز، اگر فرصتی پیدا کند، کاش از آن دو کتاب، باز صفحاتی را بخواند. عبرت هم انگار از یادها رفته…

    حمید سرفه‌ای می‌کند و یواشکی هشدار می‌دهد: جیزیقدان چیخما بالا! سرعت خیال کم می‌شود. آنقدر کم که تابلوی «توقف» خودش را به رخ می‌کشد.

    تبریز نمی‌داند که تبرج مرا بیشتر از حمید آزار می‌دهد. من نمی‌توانم زبان طنز بگشایم. روزنامه‌ها و به طور کلی رسانه‌ها، خود بهترین طنزها شده‌اند. این را حمید نمی‌گوید. او تمثیل پیدا می‌کند و من بی‌ذوق، لخت و عریان می‌پرم وسط. چه کنم. روزنامه‌ها را باز می‌کنم:

    – بزرگترین گودال تاریخی در…

    – عظیم‌ترین پروژه‌ی آبیاری قطره‌ای در…

    – بلندپروازترین فشفشه‌ی تاریخ در حوالی تبت…

    – عمیق‌ترین نقطه‌ی دریا در…

    – و…

    حمید عزیز، تو در خیال و طرح و ساخت، دورتر و ژرف‌تر و… از من به این بیماری «تبرج» نفوذ کرده‌ای و به احتمال در میان آثار در دست تکمیل یا بایگانی شده، نیشی زده‌ای به این…

    حرکات لب‌هایت می‌گوید. به من می‌گوید: جولو جولویه قالمادی. جواب من: تاک در باغ و ستاره در آسمان، هر دو نشانه‌ای هستند از وجود تو و… تا منزل سوم.

    مهر ۸۶ غلامحسین فرنود

    منزل سوم

    تبریز می‌داند که در طنزهای منظوم حمید آرش‌آزاد، شعریت کمتر از طنزهای منثور او، احساس می‌شود؟ تبریز می‌داند که احساس آرش‌آزاد، بیشتر در شعر به طنز نزدیک می‌شود تا آثار منظوم او؟ در ارتباط شعر با نظم و نثر، آنچه دانستنی است، شعرشناس و شاعر بزرگ شفیعی کدکنی با آثار تئوریک خود یاد می‌دهد و در شعرهای خود، به کار می‌بندد.

    تبریز نمی‌داند که در ارزش‌شناسی آثار این طنزپرداز ترکی- فارسی، آنچه طعمه‌ی تیغ و ستایش می‌شود، طنز او نیست. طنز را سهل و آسان نمی‌توان دریافت.

    تبریز، سعدی بزرگ را یک طنزپرداز قهار نمی‌شناسد. این دریافت نصیب کسانی شده که فارسی، زبان مادری آنها نیست. دیگران، طنز را در پوشش چند لایه‌ی پندیات حس می‌کنند و در کندوی سعدی از حصار در و دیوار پندها می‌گذرند به عسل طنز می‌رسند. به قول ایرج پزشکزاد، در نثر فاخر سعدی است که شعر و طنز لانه دارد.

    تبریز نمی‌داند که تواضع و خاکساری نثر، از شعر و طنز بیشتر و بهتر مراقبت می‌کند تا نظم. نظم با بخش آگهی‌های تجاری، گوش طنز را کر می‌کند و به هزلی ساده و پرهیاهو، قانع است.

    حمید آرش‌آزاد، با حرمت خاصی که در پی کار و صداقت خود در من به وجود آورده، این اجاره را هم داده است که تعارف‌های منتهی به هزل را کنار بگذارم و به احترام طنز، در کارنامه‌ی او، صدف و خزف را از هم جدا کنم. از علاقه‌مندان و خریداران نسیه‌خر او هم نیازی نمی‌بینم کسب تکلیف کنم. چون آنان با ذوق و اشتهای خود، در تکوین شخصیت این طنزپرداز، سهم خود را به کار بسته‌اند.

    تبریز می‌داند که صدای خنده‌ی هزل بلندتر از طنز است؟ آیا خنده‌ی بلند، نشان عمق دریافت است؟ سئوال‌ها را کنار بگذارم که حوصله‌ی خواننده تنگ می‌شود و از خیر سئوال پیچ شدن می‌گذرد. در «منزل اول» گفتم که هنرمندان بیشتر به حکم آثار منتشر نشده‌ی خود قدر می‌بینند تا آثار منتشر شده. از گابریل گارسیا مارکز این آموخته را نقل کردم و حالا پی آن را در طنز و هزل حمید آرش‌آزاد پی می‌گیرم.

    آیا حمید آرش‌آزاد، با طنز خود بیشتر ادامه حیات می‌دهد یا هزل است که امکان بقا را از او سلب نکرده؟ بخندید، حق دارید بخندید. نتوانستم جلو سئوال‌تراشی خود را بگیرم و باز سئوال‌ساز شدم. بخندید ولی لطفاً نفرمایید که: حالا چه فرق می‌کند که طنز مرا می‌خنداند یا هزل…

    خانم سیمین دانشور توصیه می‌کنند: ادبیات گورستانی، به طنز محتاج است. ایشان نیک می‌دانند که هزل از در و دیوار می‌بارد. هر کس می‌تواند هزل ببافد. اما طنز، اندک و اندک است. هزل را می‌سازند، طنز می‌جوشد. سفارش و زور، هزل را جای طنز قالب می‌زند. همچنان که نظم را به نام شعر، بازاری می‌کند. فرصت اگر دست دهد و امکان فراهم شود، در گفتگوی رو در رو با حمید آرش‌آزاد می‌توانم به این تفاوت‌ها از چشم و زبان او پی ببرم. تا آن فرصت و امکان، در حد طرح مسئله، علاقه‌مند هستم که با شناخت و درک تفاوت‌های هزل و طنز و نظم و شعر، خلاقیت هنرمندان خود را در آستانه‌ی هزل و نظم متوقف نکنیم تا دچار تکرارپردازی‌های رایج نشوند.

    حمید آرش‌آزاد، در انتخاب نام کتاب‌های خود نشان داده که به شعر و طنز رو کرده است و به شرط فقدان موانع و ا قتضای شرایط، دوست دارد از شاعران طنزپرداز باشد.

    فیلمی از سینمای متفاوت ترکیه دیدم با نام sinav که فارسی‌اش می‌شود امتحان یا کنکور. در این فیلم واقعاً متفاوت، طنز تلخی یافتم که کنکور را هزاران بار بی‌رحمانه‌تر از طنزپردازان بی‌آبرو کرده است. از دیالوگ‌ فیلم، این طنز تلخ را نمونه می‌آورم: زندگی، معلمی ظالم است. اول امتحان می‌گیرد، بعد درس می‌دهد.

    آرش‌آزاد عزیز، مرا در پناه طنز خود به خنده‌ای دعوت کن که طنز تلخ sinav، هم تأییدم کرد و هم خسته‌ام. اما من این خستگی را به تمام استراحت‌ها در تمام عناوین، ترجیح می‌دهم.

    تا منزل چهارم.

    منزل چهارم

    تبریز نمی‌داند که عارضه‌ی «تبرج» در او، دلمشغولی پایدار حمید آرش‌آزاد است. حمید علاوه بر ادبیات فارسی، علوم اجتماعی هم خوانده است. ذهن او در حوزه‌ی اجتماعیات و عوارض طنززای آن، با یاری تخیل، تصویرهای بدیعی می‌آفریند که لعاب خنده، اجازه نمی‌دهد ذات جدی آنها برای اذهان سهل‌جو قابل دریافت باشد.

    حمید می‌داند که «تبرج» در نهایت ادعا، فقط «درآمدزا»‌ست نه «اشتغال‌زا». یکی از جمع انبوه می‌پرسد:

    – درآمدزا بودن اشکالش چیست حمید آقای گل؟

    حمید آرش، آزاد از شائبه‌های بخل و رقابت و تنگ چشمی درنگی می‌کند و پاسخ می‌دهد:

    – آن جهد می‌کند که گلیمش را از آب بکشد بیرون و پهن کند.

    زیر گرمای آفتاب طمع خویش و مشتری‌های چرب و چرب بیابند سراغش، با التماس و…

    صاحب سئوال می‌خندد و درمانده زل می‌زند به دود سیگاری که لای انگشتان حمید هنوز زنده است. به خود جرأت می‌دهد که بگوید: هر کس گلیمش را آب بکشد، شهری چون دسته گل ساخته می‌شود. اما احساس می‌کند که استدلالش خیلی بی‌مزه است و خاموش می‌ماند با خنده‌ای ماسیده بر صورت و تمام وجود. حمید پی تبرج را می‌گیرد.

    – اگر جای این همه مظاهر تبرج، که جز درآمدزدایی خاصیتی برای اقتصاد ندارند، جانشین «اشتغال‌زایی» از زمین می‌رویید، علاوه بر کاهش رشد بیکاری، به رشد زیبایی و کسر افسردگی، چاره‌ای تدارک نمی‌شد؟ روحت شاد، سعدی بزرگ. تو بگو.

    – وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را.

    حمید به یاد می‌آورد که در گذشته هر دردمند برگزیده را به اتهام برج‌نشینی به انزوا حواله می‌دادند. برج این دردمندان از جنس عاج بود و معمارش و کارفرمایش نامعلوم. «برج عاج»‌های گذشته را همه فراموش کرده‌ایم. چون در آن برج‌ها، نه آب بود و نه نان و نه کار.

    تبعیدگاه خوشنامی بودند در دل شهر. برج عاج‌نشین هم نشدی حمید عزیز که دست کم به سند مالکیت نیاز نداشت.

    تبریز نمی‌داند که حمید نتوانست و نمی‌تواند با آن همه عشق و نیاز به آفتاب، «آفتاب‌پرست» باشد که به «حربا» معروف است و در حوزه‌ی ممنوعه به آن «فرصت‌طلب» هم می‌گویند. روح چخوف شاد با آن قصه‌ی کوتاه آفتاب پرستش که می‌ارزد گاهی تجدید چاپ شود. روانشناس‌ها از واژه‌ی خارجی manipurated استفاده می‌کنند که نه حساسیتی برمی‌انگیزد و نه خیلی‌ها بوی گندش را می‌شنوند.

    سیگاری روشن می‌شود و دستی آن را سوی حمید دراز می‌کند. عطر بیگانه‌ی سیگار شامه‌ی حمید را آزار می‌دهد. نمی‌پذیرد و بلافاصله سیگار خود را روشن می‌کند و با چند تک سرفه، پوزش می‌طلبد. چوب بیگانه با تن و روح او آشناست و او از این آشنایی تحمیلی همیشه در رنج است. چه کند که درس همنوا شدن با بیگانه را مادر یادش نداده، پدر در گوشش نخوانده، جسم و جانش از حضور آن احساس ایمنی نکرده و… اما به جرم بیگانه‌پرستی، از اتوبوس جمع پیاده‌اش کرده‌اند و به صف پیاده‌ها سوقش داده‌اند. کوله‌بار درد را هم از اتوبوس انداخته‌اند بیرون.

    سیگار تازه، تخیل تازه، بیان تازه، با درد کهنه.

    تا منزل پنجم.

    منزل پنجم

    سنگگ تخته شد. لواش پیش از آن. موجی بلند آمده از جانب زمین که گرمایش اسباب تحقیق و چاره‌یابی جهانی شده، گرانی‌اش، خانه‌ها را یکی پس از دیگری دم تخریب می‌دهد. نفس تبرج، فقط خراب می‌کند، یک- دو طبقه‌ها را با روح و فکر صاحبانش.

    صبح زود، حمید آرش‌آزاد را می‌بینید که جلوی دیواری با رنگ های روزافزون ایستاده و به آن طرف، به برجی در دست ساخت چشم دوخته. هر طبقه‌ی برج، رنگی تازه به دیوار می‌افزاید.

    حمید می‌خندد. رهگذری می‌ایستد و با سلام سبب خنده‌ی نایاب را جویا می‌شود. حمید بی‌هوا می‌گوید: کهنه شد، باطل شد آن که می‌گفتند ننگ با رنگ پاک نمی‌شود. همه چیز مجاز است، حتی خندیدن بی‌سبب حمید. رهگذر می‌گوید: حمید معلم، خنده‌ی تو هم مایه‌ی حیرت من شد و هم قفل دلم را باز کرد.

    حمید نفسی بلند می‌کشد و سوز صبحگاهی، اشک به چشمش می‌آورد. رهگذر خدا قوتی می‌گوید و راهش را دنبال می‌کند. می‌خواهد تشر صبحگاهی شریک زندگی را تکرار کند و بر خود سرکوفت بزند که: می‌خواستی همرنگ جماعت می‌شدی و به نوایی می‌رسیدی. باز در آن طرف خیابان می‌ایستد و از خود می‌پرسد: همرنگ کدام رنگ؟ کدام جماعت؟ باز رهگذری می‌ایستد و خیرخواهانه می‌پرسد: حاج‌آقا، چیزی گم کرده‌ای؟ حمید متحیر می‌خواهد بپرسد و نمی‌پرسد. سر تکان می‌دهد و با لبخند تازه می‌گوید: بلی. سوراخ دعا را گم کرده‌ام. حریف می‌خندد و سر تکان می‌دهد و راه می‌افتد.

    سرما کم کم تاب مقاومت را کاهش می‌دهد و حمید فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد. قدم تند می‌کند و بوق اتومبیلی از نزدیک متوقفش می‌کند. راننده شیشه را پایین می‌آورد و با صدای بلند می‌پرسید: حاج‌آقا، عسل خوب و سرشیر خوب را از کجا می‌توانم بخرم؟ حمیدآقا می‌خندد و نزدیک می‌رود و می‌گوید: من برج‌ساز نیستم. از پنیرها هم فقط پنیر پاستوریزه را می‌شناسم.

    راننده‌ می‌خواهد عصبانی شود که حمید آرش‌آزاد پیشدستی می‌کند و می‌گوید: حاج‌آقا، سراغ جن را از بسم‌اللـه می‌گیرید؟ راننده‌ هاج و واج می‌خندد و شیشه را بالا می‌کشد و زیر لب چیزی لایق‌ شأن خود می‌گوید و راه می‌‌افتد.

    حمید‌آقا، از خیابان دور می‌شود و در درون، سوژه‌های آماده را کنار می‌گذارد و احوال صبح را به رشته‌ی تحریر می‌کشد، طوری که در آن از برج سخنی به میان می‌آید و نه از جوینده‌ی سرشیر و عسل. زمان به دو میلیون قرن پیش برمی‌گردد و انسان اولیه‌ای با کشف یک ماده‌ی شیرین از یک سوراخ بالای کوه، انگشتانش را چسبیده می‌یابد و خود را به این درخت و آن سنگ می‌زند تا دوباره صاحب پنج انگشت شود.

    حمید‌آقا نگاهی به شش سوی خود می‌کند و چون کسی را نمی‌بیند، یواشکی در گوش انسان اولیه می‌گوید: لیس زدن را هنوز یاد نگرفته‌ای تا عسل زیر لبت مزه کند و برگردی و هر چه عسل در آن سوراخ‌ها تعبیه شده تک و تنها نفله کنی و خودت را هم…

    تبریز نمی‌داند که حمید آرش‌آزاد، ناگفته‌ها را بهتر می‌تواند در قالب طنز صورت زیبا ببخشد تا گفتنی‌ها که با تکنولوژی روزنامه‌نگاری به نام طنز تحویل می‌دهد. خواستن در این حوزه همیشه توانستن نیست.

    – حمید‌آقا، سوژه کم‌داری که پشت سر هم سیگار دود می‌کنی؟

    نه. اضافی هم دارم. رایگان هم می‌بخشم. فقط یک چیز کوچک کوچک کم دارم.

    – جرأت؟ حال قلم زدن؟ مایه‌ی خنده؟

    – نه. امکان. فقط امکان.

    قطع گفتگو جهت امکان رسیدن به منزل ششم.

    آبان ۸۶

    منزل ششم

    – سرت سوت می‌کشد اگر بدانی چند تا آژانس مسکن در این شهر دایر شده.

    – سرت سوت می‌کشد اگر بدانی روزانه چند تا SMS در این شهر رد و بدل می‌شود.

    – سرت سوت می‌کشد اگر…

    حمید آرش‌آزاد است که وارد مشاعره‌ی بی‌مزه می‌شود و با یک راه‌حل بامزه برنامه را تعطیل می‌کند: شما یک سر فارغ از گرفتاری به من نشان بدهید تا من صدای سوتش را بشنوم. اما اگر خوب و با بصیرت کامل نگاه کنید دود را می‌بینید که از کله‌ها بلند است.

    حمیدآقا نمی‌داند چرا رادیو و تلویزیون شهرش آثار او را به بهانه‌ای ـ ولو بهانه‌ی بررسی روزنامه‌ها ـ برای شنوندگان و بینندگان میلیونی خود نمی‌خواند. حمید آرش‌آزاد شونده کم ندارد. قدرت تکرارش کم است. در عصر چند رسانه‌ای، یک انسان چقدر می‌تواند آثار خود را تکرار کند. تازه با هر تکرار چیزی از اثر کم می‌شود که والتر بنیامین به ان می‌گوید: هاله یا تجلی Avra.

    – سرت سوت می‌کشد اگر بدانی تیراژ کتاب‌های حمید آرش‌آزاد سر به پنجاه تا شصت – هفتاد هزار می‌زند اگر هر دوستدار او فقط یک جلد از آنها را با میل و پول خود خریداری کند.

    حمید آرش‌آزاد، وکیل مدافع بیشتر از خریدار کتاب دارد. وکالت و ستایش، لازم است، ولی کافی نیست برای دوست داشتن و ابراز علاقه به تولید طنز.

    حمید آرش‌آزاد می‌داند و نمی‌گوید که بهترین پاسخ به رنج تولید و عرضه‌ی او، نشان دادن نسخه‌ای از آثارش است با یادداشت‌های حاشیه‌ی صفحات.

    – سرت سوت می‌کشد اگر بشنوی حمید آرش‌آزاد در یکی از جشنواره‌های جهانی طنز برنده‌ی جایزه‌ی اول شده، به شرط این که از میان این همه دوستداران وکیل صفت، چند تن پیدا شوند و با گزینش آثاری را به زبان‌های خارجی ترجمه و به مرحله‌ی چاپ برسانند.

    – سرت سوت می‌کشد اگر با چشم خودت ببینی در یک مجلس سرور، کتاب‌های حمید آرش‌آزاد به مهمانان هدیه شده و هر کس، شعری یا نکته‌ای از آن را می‌خواند و در یک حرکت جمعی، روح باطراوت طنز، صورت‌ها را خندان و خانه‌ها را با طنزنامه‌، روشن می‌سازد.

    نمی‌دانم چرا حمید آرش‌آزاد در طنزی مرا سرزنش نمی‌کند که: ای فلان، تو برای استفاده از هر چیز، به قول کارپردازان هزینه می‌کنی، مگر خنده که رایگان شارژ می‌شوی و به فکرت نمی‌رسد که هزینه‌ی آن را با خرید بی‌درنگ یک جلد کتاب خنده، بپردازی.

    – سرت سوت می‌کشد اگر روزی قرار شود مانند همه‌ی هنرمندان، طنزپردازان هم، مدرک معادل از کارشناسی گرفته تا کارشناسی ارشد و دکتری ارزیابی شوند و حقوق آن را دریافت کنند. چون احتمال یک چنین پیشامدی، یک در هزار بیش نیست.

    حمید آرش‌آزاد حق دارد در قبال این پیشنهاد نامربوط، نگاهی کاملاً مربوط به من تحویل دهد و زیر سبیل، ریزخندی پنهان کند: تو کجایی در این بحر قاراشمیش؟

    حمید آرش‌آزاد حق دارد از من با همان نگاه بپرسد: می‌دانید در غیاب کاریکاتور، کلام من چه باری بر دوش دارد؟ در یک کتاب کودک، تصویرها را بردارید و ببینید کلام چه تنها و چه خالی می‌ماند. آن وقت است که نویسنده مجبور است همه‌ی کارکردهای تصویر را با کلام انتقال دهد. آن وقت است که از خیل نویسندگانی که دعوی پیام‌رسانی دارند، فقط چند تن می‌ماند. طنز هم در حال حاضر به این سرنوشت مبتلاست.

    – سرت سوت می‌کشد وقتی بدانی من از میان پرسش‌های متراکم در ذهنم، بیش از یک هزارم نتوانستم مطرح کنم.

    تا منزل هفتم…

    آذر ۸۶

    منزل هفتم

    تبریز نمی‌داند که حمید آرش‌آزاد، شب و روز، رو به آفتاب، بی‌اعتنا به تنگناها کاری می‌کند که همه نمی‌توانند. چنان زندگی می‌کند که همه نمی‌خواهند. رنجی می‌برد که دوسویه دارد. این رنج را همه ندارند. مزدی می‌گیرد که همه بدان معترض هستند.

    – کدام تبریز و کدام همه؟

    – اهالی وابسته به تبرج، در یک کلام.

    حمید آرش‌آزاد، هجو تبرج می‌گوید. چرا هجو؟ یکی از محترمان بزرگ زندگی آرش، میرزاعلی‌اکبر صابر، کار خود را هجو می‌نامد. هجو صابر را صاحب کتاب «ریحانه الادب»، هجو صادق می‌خواند. اطلاق بی‌همتایی است لایق صابر و شاگرد او حمید آرش‌آزاد. چاپ «هوپ هوپ‌نامه» با سلیقه‌ی آرش، بارزترین نشان این پیوند است.

    – رنج دو سویه، چگونه رنجی است؟

    – رنجی است که هنرمندان در طول تاریخ، از بالا و از پایین جامعه‌ی خود، کشیده‌اند. پژوهندگان فقط از فشار بالا سخن گفته‌اند و سوی دیگر فشار را از پایین یا ندیده‌اند و یا نخواسته‌اند ببینند. دیکته‌ی هر دو، خلاف اندیشه و تدبیر هنرمند است. ستم و جهل، هر دو یک جوهر دارند. رنج جهل کمتر از ستم تلخ نیست.

    حمید آرش‌آزاد، با درک دوجانبه، در نثر و نظم، با آرمان شعر به هر دو می‌تازد. چون ستم و جهل را جدا از هم نمی‌تواند ببیند. شما، خواننده و دوستدار آرش، از چهار دیواری مفهوم خود را رها کنید و به معانی نهفته در کنار مفاهیم دقیق شوید تا این کشمکش پوشیده را حس کنید. نیازی به استاد و دانا و منتقد و شارح ندارید. معنی را در خلوت و با خوداندیشی می‌‌توان شکار کرد و رنج و لذت را در کنار هم یافت.

    تکاپوی بدون وقفه‌ی آرش‌آزاد، او را از هزار توی ارتباط‌ها و دام‌ و دانه‌ها به کشف معانی هدایت می‌کند و او چنان دلبسته‌ی این زندگی می‌شود که زندگی روزمره‌ را از یاد می‌برد. شوخی‌های او را جدی بگیرید. هزل‌های ناگزیری او را کنار بزنید و برسید به همان هجو صادق که طنز رایج را زیر پا می‌گذارد. زمانی را هم به صرف تأمل فردی در مجموعه‌ی آثار او، اختصاص دهید و از تکرارهای ملال‌انگیز چشم‌پوشی فرمایید تا شکاری زیباتر از تمام شکارها نصیبتان شود. شکار فردی حق مسلم شماست.

    جستیم و هیچ یافت نشد زیر آسمان

    سیمرغ و کیمیا و خــردمند شادمان

    هر جنبشی به گیتی از آن بود تا شود

    شادی نصیب مرد خردپیشه بی‌گمان

    اما هماره بوده و بینــی هنوز هست

    اندوه بهره بهرِ خردمنــد از زمــان

    خردمند بزرگ، محمدرضا شفیعی کدکنی، گفت آنچه را که من نتوانستم در هفت منزل بگویم. اوست که در معنی‌شناسی را در شعر و هنر به روی ما گشود و زیباشناسی را به ما آموخت. اگر من بحث مفهوم در آثار حمید آرش‌آزاد را به سود معنی‌شناسی کنار گذاشتم و از آوردن نمونه و مثال از شعر و نثر آرش خودداری کردم، آموزشی بود که از شفیعی کدکنی آموختم.

    جفایی که تاکنون بر حافظ روا داشته‌ایم و در تفال، به تفسیر و شرح لغات قانع شده‌ایم، حافظ مفهومی را پاس نهاده‌ایم. حافظ معنایی، حافظ فرد، است. این درس، ارتباط‌ها را دگرگون خواهد کرد و هر کس حافظ خود را و راه دسترسی به پاسخ خود را شخصاً از حافظ خواهد شنید.

    آرش عزیز، در آستانه‌ی دهه‌ی ششم زندگی، این فرصت نصیبم شد که دین خود را با معنی‌شناسی آثارت، به صورت قسط اول پرداختم و امیدوارم در آغاز دهه‌ی هفتم هم قسط‌های مانده را بپردازم تا حداقل پیش تو چک من جاخالی نباشد.

    آذر ۸۶

    غلامحسین فرنود

    Print Friendly, PDF & Email


  • برجسب :
  • ايميل: news@.ir شماره پيامک:000 اشتراک گذاري مطلب اشتراک گذاري مطلب اشتراک گذاري مطلب اشتراک گذاري مطلب اشتراک گذاري مطلب اشتراک گذاري مطلب
    نظرات کاربران در "یادی از خاطره ها– مطلبی از استاد غلامحسین فرنود به مناسبت ۶۰ سالگی حمید آرش آزاد"

    نظرات

    برای صرف‌نظر کردن از پاسخ‌گویی اینجا را کلیک نمایید.

    آخرین اخبار
    • بر افراشتن پرچم فلسطین در ساختمان شهرداری منطقه ۸
    • آسفالت ریزی و لکه گیری کوچه نجار باشی خیابان ارتش و خیابان شهید بهشتی
    • برگزاری ورزش صبحگاهی با شعار “با ورزش به جنگ سرطان برویم”
    • اطلاعیه شهرداری منطقه ۸ در خصوص تخریب آسفالت خیابان امام خمینی توسط اداره برق
    • برگزاری مسابقه بزرگ طناب کشی در میدان شهید بهشتی
    • نصب جداکننده ترافیکی (نیوجرسی) در خیابان فلسطین
    • توزیع ۱۱۰ تن آسفالت طی هفته اخیر در معابر بافت مرکزی شهر
    • درخشش روابط عمومی مس سونگون در هجدهمین جشنواره ملی انتشارات روابط عمومی
    • دکتر عباسزاده در زمره مدیران تاثیرگذار صنعت و معدن کشور؛
    • مدیریت تولید و بازار با کشت قراردادی در آذربایجان شرقی
    • معاون وزیرصمت: طرح توسعه ماشین سازی تبریز بررسی می شود
    • پژوهشگر حوزه گردشگری: تبریز در اولویت های اول گردشگران خارجی قرار ندارد
    • خاطرات حمید آرش آزاد،تازه به دوران رسیده‌ها در هتل
    • برگزاری مسابقات تنیس روی میز معلولین توسط شهرداری منطقه ۸
    • آغاز کلاس های آموزش گلدوزی و مهارت‌های دوخت در فرهنگسرای تربیت
    • نصب پرچم ایران منقش به تصاویر شهدا در باغ گلستان
    • مرمت و اصلاح سنگفرش های شکسته سطح حوزه
    • توزیع ۱۲۰۰۰ تن آسفالت طی سالجاری در معابر بافت مرکزی شهر
    • اجرای ۲۲۱ برنامه فرهنگی،هنری و اجتماعی، توسط شهرداری منطقه ۸
    • بررسی ظرفیت‌ها و چالش‌های گردشگری در تبریز
    • نقش آفرینی صنعت حمل و نقل آذربایجان شرقی در ارتباطات بین الملل
    • ۱۷۰ واحد صنعتی در آذربایجان شرقی راه اندازی شد
    • خاطرات حمید آرش آزاد،ترکیه‌ای‌ها در هتل
    • اجرای ۵۵۰۰متر لوله گذاری آب خام طی سالجاری در محدوده شهرداری منطقه ۸
    • آغاز کلاس های آموزشی خیاطی در فرهنگسرای تربیت
    • برد تیم فوتسال شهرداری منطقه۸ برابر تیم سازمان آتش نشانی
    • دیدار شهردار منطقه هشت با فرمانده جدید پایگاه سید الشهدا در حوزه شش بسیج شهری
    • فضاسازی کنگره ملی ده هزار شهید استان در محدوده شهرداری منطقه ۸
    • فضاسازی جامع محدوده مرکزی شهر به مناسبت ایام فاطمیه(س)
    • برگزاری کارگاه صنایع دستی بافتنی در فرهنگسرای تربیت
      • خانه
      • اجتماعی
      • سیاسی
      • فرهنگی
      • ورزشی
      • طنز